
دانلود رمان جدید
نام کتاب:
روزای بارونی
نویسنده:
هما پور اصفهانی
موضوع:
عاشقانه، اجتماعی
خلاصه:
رمانی مختلط از شخصیت های رمان های قرار نبود، جدال پر تمنا، توسکا
روزای بارونی … بازی سرنوشته … امتحان پس دادن بنده هاست … خدا عاشقا رو دوست داره و
گاهی تصمیم می گیره ب
بینه چند مرده حلاجن … وقتی قراره عاشقا ترفیع بگیرن باید از یه
امتحان سخت عبور کنن … یا اونقدر عاشقن که از این امتحان سر بلند می یان بیرون و می رن
مرحله بعد … یعنی عاشق تر می شن … و پیش خدا عزیز تر … یا اینکه … سقوط می کنن! عشق
رو رها می کنن و
تـــن
هایی رو انتخاب می کنن … اون مجازاتیه که خدا براشون در نظر گرفته …
این رمان می خواد به همه عاشقا بگه ، صبور باشین ، طاقت داشته باشین ، به هم فرصت بدین ،
با هم باشین! اینجوری از اون امتحان سر بلند بیرون می یاین … وگرنه سزاتون سقوطه
!
الا یا ایها الساقی
ادرکاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
.
متن از رمان:
صدای موسیقی رو قطع کرده بودن و فقط صدای خودشون می یومد
…
–
تولد تولد تولدت مبارک
…
پسر بچه با چشمای گرد و سبز
–
عسلی رنگش موشکافانه به مامانش خیره شد … مامانش خندید …
چشمکی زد و بلند گف
ت
:
–
فوت کن دیگه فدات شم
!
جمعیت همه با هم خوندن
:
–
بیا شمعا رو فوت کن … تا صد سال زنده باشی
!
پسر اینبار به باباش خیره شد … توش چشمای پر جذبه باباش، علاقه موج می زد … دستاشو به هم کوبید و
گفت
نمی خوام فوت کنم
!
صدای داد از همه طرف بلند شد، عموش جلو
اومد و گفت
:
–
اینقدر عین مامانت سرتق بازی در نیار! فوت نکنی بچه خودم می یاد فوت می کنه ها
!
پسر خندید و خودشو روی مبل رها کرد … همه خنده شون گرفت … پسر عموش جلو دوید و قبل از
اینکه کسی بتونه جلوشو بگیره هر چهار شمع رو فوت کرد … پنج سالش بود و زلزله! د
اد همه در اومد و
پسر چشماشو براش گرد کرد … اهل گریه زاری نبود … بلد بود چه جوری حقشو از همه بگیره … مامانش
جلو اومد
…
چشمای آرایش شده اش رو جلو آورد … صورت کوچیک پسرشو بین دستاش گرفت و
گفت
:
–
چی می خوای مامان؟
–
بابا قول داده بود برام ماشین شارژی
بخره … پس کو؟
باباش دست به سینه نزدیک شد … اخم توی پشیونیش خط انداخته بود اما چیزی از جذابیتش کم نمی
کرد. گفت
:
–
بله … قول داده بودم! در صورتی که ماشین شارژی قبلیتو بدی بدم به بچه نگهبان، اما چی کار کردی؟
زدی داغونش کردی که کسی نتونه دیگه ازش استفاد
ه کنه
!
پسر سرتقانه زل زد توی چشمای باباش و گفت
باکس دانلود
اشتراک گذاری مطلب
لینک کوتاه برای مطلب
این رمان جلد دوم رمان ” قرار نبود ” هست
من فکرکردم چند وقت پیش تو این سایت یسری رمانها رو دیدم اما الان پیداشون نمیکنم
بله حذف شدن